یک سخنرانی نسبتا طنز،‌ جشن فارق التحصیلی

نسخه صوتی

تقریبا ۴ سال پیش چنین روزی، ۲۱ اردیبهشت ۹۷. وظیفه نوشتن و خواندن یک متن در جشن فارق التحصیلی دانشجویان به من محول شده بود.
بعد از خواندن این متن در گروه متولیان این جشن تقریبا همه دبه کردند، نخوان، بده، افتضاحه،‌ آشغاله… با این حال به هر زور و زری بود خواندم. و از این کار بعد ۴ سال، هنوز هم احساس خرسندی و رضایت دارم. جمعیت بسیار زیادی بود، بسیاری از اساتید، همه دانشجویان و خانواده‌هایشان حضور داشتند و گفتن این حرف‌ها شهامت زیادی می طلبید.
دوستان عزیزم گفتن اینگونه حرف ها چیز مهمی نیست، کمی آهسته تر!!، بیایید تا همدیگر را بیشتر تحمل کنیم. صحبت کردن، حال هر صحبتی حقوق اولیه هر انسانی است. چه برسد به گفتن واژه توالت و خواندن قسمتی از شعر سروش هیچکس. این سخنرانی تنها یک سخنرانی نبود بلکه دفاعی بود از آزادی !!!، دفاعی بود از به رسمیت شناختن حق متفاوت بودن. این متن، حکایت طنز تجربیات و خاطرات واقعی من بود از گذراندن دوره لیسانس در دانشگاه اصفهان و نه چیز دیگری.

متن سخنرانی جشن فارق التحصیلی ورودی های کامپیوتر سال ۹۳ دانشگاه اصفهان

بسمه تعالی
خانم ها و آقایان امروز روز بزرگی است، سختی ایام به پایان رسید و عقل به جهل پیروزی یافت و تاریکی رخت بربست.
از امروز آزاد هستیم که سرباز، بیکار، و یا بچه دار شویم. و یا از همین تابستان شروع کرده و استیو جابز شویم.
این داستان داستان مفصلی است. تازگی روز‌ها اول دانشگاه، بوی نسیم پاییزی و دلهره کشف ناشناخته ها با هم آمیخته بود. گذشت و تازگی دانشگاه جای خود را به روزمرگی داد.

ولی چه بخواهیم و چه نخواهیم دانشگاه جزو بهترین روز‌ها زندگی ما بوده است. دوستی‌هایمان، شیطنت‌هایمان و وای بر دعواهایمان.
ما بچه های نسل واتسپ و تلگرامیم. ما بچه ها نسل نوتلا هستیم. دعواهایمان مجازی و چه بسا آجر ها کلوخ ها مجازی که در گروه های تلگرامیمان بر سر هم نزده ایم.

از کلاس‌هایمان که نگو که آخر نفهمیدیم که کلاس‌هایمان خوابگاه بود یا خوابگاه‌هایمان کلاس.
بگذارید تا خاطره‌ای برای شما تعریف کنم، به یاد می‌آورم که روزی دست بر روی چشم خود، حین تدریس استاد خوابم برد. موقع بیدار شدن هنگامی که متوجه شدم چشم مذکور دیدی ندارد. غرق در رعب و وحشت به بیرون کلاس شلیک شدم و با پدر خود تماس گرفتم: “بابا، بابا!!! من روی چشمم خوابم برده هیچی نمی‌بینم. چی‌کار کنم؟! ” و او بعد از لحظه‌ای تأمل و سردرگمی گفت: “هیچی. خذاحافظ”

و اما مورد شنیع تقلب. تقلب امری است شنیع که حتی بوی شناعت می‌دهد!!.
شخصا به تقلب از کودکی حساسیت داشتم. با انجام کوچکترین تقلبی، سرخ می‌شدم، سبز می‌شدم، و حتی یکبار قهوه‌ای شدم. ( ولی جدا حتی وقتی که تقلب هم نمی‌کردم اساتید فکر می‌کردند که در حال تقلب هستم، چه انسان معصوم و بیچاره ای) ولی دانشگاه درس دیگری نیز به ما داد که آن را با شعری از آقای سروش برایتان شرح می‌دهم.
“اینجا همه گرگن میخوای باشی مثه بره؟! بذار چشم و گوشتو باز کنم من یه ذره.”

زیبایی دانشگاه به این است که یک زندگی کامل را به صورت کامل تجربه می‌کنی، عشق، فراق، شادی، غم و تنهایی.
لعنت به تنهایی و تنهایی و تنهایی. تنهایی شروع چیز بدی‌است. خوابگاه رجایی و شکست عشقی و سیگار.
هر بار که در دانشگاه سیگاری روشن می‌شود قلب من به درد می‌آید. با این حال این بخشی از حقیقت دانشجو بودن است. که از تنهایی و بی هدفی نشأت می‌گیرد.
دانشگاه محل تلاقی فرهنگ‌ها و ملیت‌ها متفاوت با یکدگیر است. و در هر لحظه می‌بایست به یاد داشت که این وظیفه من است که به عنوان یک انسان، که از انسانیت و برابر بودن هم نوع‌خود دفاع کنم.

و در پایان بگذارید تا چند جمله‌ای با دانشگاه صحبت کنم:
دانشگاه عزیزم بیزاریم از پایان تو و خوشحالیم از پایان تو. و تو. مرا یاد جمله ای از خواهرم می‌اندازی. او روزی در وصف ازدواج به من گفت:
“عرفان، ازدواج مثل توالت میمونه، وقتی داخل آن هستی، می‌خواهی به بیرون بیایی و وقتی بیرونی می‌خواهی به داخل بروی.”


پایان


2 دیدگاه دربارهٔ «یک سخنرانی نسبتا طنز،‌ جشن فارق التحصیلی»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

%d