* منبع عکس
دیدگاه جبر و اختیار از قدیم الایام مورد بحث متفکرین مختلف بوده است. به نظر بحث راجع این موضوع بیشتر به فلسفه افراد بستگی دارد تا استدلال آن ها زیرا که در نهایت به دور باطل می رسد.
به قولی:
همچنین بحثست تا حشر بشر
در میان جبری و اهل قدر
تا قیامت ماند این هفتاد و دو
کم نیاید مبتدع را گفت و گو
مولانا، “مثنوی، دفتر پنجم، بخش ۱۳۷”
مولانا در حکایات مختلف مثنوی به این بحث پرداخته و دیدگاه خود را مطرح می کند. در ادامه به بررسی دیدگاه این شاعر و فیلسوف بزرگ با بیان یک داستان از وی می پردازیم.
داستان مردی که از مرگ فرار می کرد
مولانا،”مثنوی، دفتر اول، بخش ۴۹”
زاد مردی چاشتگاهی در رسید
در سرا عدل سلیمان در دوید
رویش از غم زرد و هر دو لب کبود
پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود
مرد آزاده ای روزی به درگاه حضرت سلیمان می آید، ترسیده و رنجیده و رخ زرد شده از ترس. سلیمان از او دلیل ترسش را می پرسد.
گفت عزرائیل در من این چنین
یک نظر انداخت پر از خشم و کین
گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه
تا مرا زینجا به هندستان برد
بوک بنده کان طرف شد جان برد
مرد دلیل این ترس را نگاه غضب آلود عزرائیل بر خود بیان کرد و از سلیمان خواست تا او را به هندوستان برد، بلکه در هندوستان جان او در امان باشد.
نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمه حرص و امل زآن اند خلق
ترس درویشی ، مثال آن هراس
حرص و کوشش را تو هندستان شناس
مولوی در اینجا پندی می دهد و می گوید، انسان از نداشتن تعلق و درویشی دوری نمی کند. بلکه هوس سود و منفعت بیشتر و ترس از نداشتن است که ذهن او را گمراه کرده. در این جا مولانا ترس آن درویش را به آن هوس و هندوستان را به تلاش بی نتیجه تشبیه می کند.
باد را فرمود تا او را شتاب
برد سوی قعر هندستان بر آب
روز دیگر وقت دیوان و لقا
پس سلیمان گفت عزرائیل را
کان مسلمان را بخشم از بهر آن
بنگریدی تا شد آواره ز خان
سلیمان به باد دستور می دهد تا مرد را به هندوستان ببرد، روز بعد عزرائیل را فرمود که چرا آن مرد را با نگاه خشم آلود خود آواره هندوستان کری؟
گفت من از خشم کی کردم نظر
از تعجب دیدمش در رهگذر
که مرا فرمود حق کامروز هان
جان او را تو بهندستان ستان
از عجب گفتم گر او را صد پرست
او به هندستان شدن دور اندرست
عزرائیل پاسخ می دهد که نگاه من از روی خشم نبوده، بلکه خداوند به من دستور داده بود تا جان آن مرد را در هندوستان بگیرم، او را با تعجب حیرت نگاه کردم و با خود گفتم که او حتی اگر پرنده نیز باشد نمی تواند تا فردا به هندوستان رود.
تو همه کار جهان را همچنین
کن قیاس و چشم بگشا و ببین
از کی بگریزیم از خود ای محال
از کی برباییم از حق ای وبال
مولانا پند می دهد که همه کار دنیا مانند همین داستان است و خواننده را به تسلیم و مراجعه به خویشتن دعودت می کند.
فلسفه جبر و اختیار برای هر شخص با توجه به جهان بینی خود متفاوت است. برای یافتن این پاسخ هر شخص می بایستی به درون خود نظر کند، مشاهده کند و تسلیم خود شود. لازم نیست که چیزی را تغییر داد صرفا می بایست که گوش کرد و خود را دید.
پاسخی برای این پرسش نیست و صرفا می بایست تسلیم خود شوی تا پاسخ خود را بیابی.
خیلی حکایت جالبیه و با فایل صوتی خیلی دل نشین تر شده بود. ممنون🌹
ممنون که توجه می کنی. 🌹