وقتی برای اولین بار تابلو مونالیزا اثر داوینچی را در موزه لوور دیدم چیزی حدود ۸ سال سن داشتم با خود می گفتم که این مردم دیوانه اند که برای دیدن لبخند کج یک خانم بد لباس آنچنان شلوغ کرده اند در حالی که تابلو ها و مجسمههائ با شکوه سالن کناری تقریبا خالی از بازدیدکننده است.
با این حال چیزی در درون به من می گفت آری تو از این اثر یک چیز میبینی و آنها چیز دیگری و تو خودت هم میدانی که یک احمق هستی و آن ها نه.
هنر چیزی نیست جز یک بینش، یکی نوای ایجاد شده بر روی یک تخته و دیگری سمفونی ۵ بتهوون هر دو نوعی از هنر هستند.
شخصی از ترانه لب کارون لذت می برد و دیگری از موسیقی کلاسیک، لذت بخش بودن یک اثر کاملا ذهنی (subjective) و غیر قابل بحث است.
ولی یک موسیقی برای لحظه ای در تو حس سرخوشی ایجاد کرده و دیگری قرن ها در دیگر آثار هنری گسترش پیدا می کند.
نظر شما چیست کدام یک اثر مهم تری هستند؟
کدام را نمی توان نادیده گرفت؟
چرا یکی ماندگار و دیگری فراموش می شود؟
یکی از تفریحات من یادگیری موسیقی است، هر بار که پشت ساز می نشینم یا به مشغول شنیدن میشوم، انگاری برای مدتی از بدن خود خارج شده و در زمان غرق میشوم. لذت یادگیری باعث میشود تا با تمرکزی بیشتر و ذهنی آرام تر زندگی را تجربه کنم.
سوناتین سل ماژور بتهوون
Beethoven – Sonatina in G major, Anh.5, No.1
این یک آهنگ ساده در فرم سوناتین و در گام سل ماژور است. از واژه Anhang میتوان متوجه شد، که این قطعه به بتهوون نسبت داده شده است و از اثار اصلی او نیست. سوناتین یک سونات کوچک است بنابراین دارای ساختاری مشابه به یک سونات که به طور کل شامل ۳ بخش می باشد. از نظر من این قطعه، در عین سادگی میتواند دروازه شروعی برای درک آثار مهم کلاسیک باشد.
این اثر برای افراد متوسط و مبتدی برای یادگیری داینامیک ها بسیار موثر می باشد زیرا در قسمت هائ متعدی از آن علامت زیاد و کم شدن تدریجی صدا (crescendo & diminuendo) مشاهده میشود.
هم چنین نواختن این اثر به مهارت در اجرای جملهبندی یا آرتیکولاسیون، کمک بسیاری میکند، به این خاطر که در قسمت هایی دست چپ می باید با روانی هر چه تمام تر پیوستگی نوت ها (لگاتو) و دست راست گسستگی آن ها (استکاتو) به صدا در بیاورد.
پایان.